Frage
die۱. سؤال، پرسش
(Ggs., Antwort)
(در این باره) سؤال دیگری هم هست/ باز هم سؤال دارید؟
haben Sie noch Fragen (dazu)?; sind noch Fragen?
از تو سؤالی دارم، میخواستم از تو چیزی بپرسم/ سؤالی بکنم
ich habe eine Frage an dich
این (دیگر) چه سؤالی است!
was soll diese Frage!
من فقط پرسیدم
es war nur eine Frage
در جوابِ این سؤال گفت ...
auf diese Frage antwortete er ...
بهسؤالم جوابی دادهنشد، جوابِ سؤالم را کسی نداد
auf meine Frage habe ich keine Antwort bekommen
(از کسی) سؤالی کردن؛ (چیزی) پرسیدن؛ سؤالی مطرح/ طرحکردن
(jmdm.) eine Frage stellen
این سؤال را کسی (مطرح) نکرد، این را کسی نپرسید
diese Frage wurde von niemandem gestellt
از کسی سؤالی کردن
eine Frage an jmdn. richten
به سؤالی پاسخ دادن
eine Frage beantworten (auf eine Frage antworten)
به سؤالی پاسخ مثبت دادن
eine Frage bejahen
از کسی سؤالی داشتن
an jdn. eine Frage haben
سؤالات راجع به شخص
Fragen zur Person
اوبه سؤالم پاسخ نداد
er gab mir keine Antwort auf die Frage
۲. مسأله، مشکل؛ مطلب، موضوع؛ بحث
(Problem, Punkt)
مسألهای را عنوان/ مطرحکردن، مطلبی را بهمیانآوردن
eine Frage aufwerfen
این مسأله مطرح میشود/ پیشمیآید که ... یا نه
es erhebt sich die Frage, ob
مطلبِ عمده این است که ... یا نه
die entscheidende Frage ist, ob
مسأله همین است، مطلب همین جاست
das eben ist die Frage
این موضوعِ جداگانهای است، این بحثِ (مسأله، موضوع) دیگری است
das ist eine andere Frage
این موضوع هنوز خیلی جای بحث دارد
das ist noch sehr die Frage
مسأله مسأله ی مرگ و زندگی است
das ist eine Frage des Überlebens
این کار دیر یا زود صورت میگیرد/ فقط مرورِ زمان میخواهد، بستگی (نیاز) به زمان دارد
das ist nur eine Frage der Zeit
مسأله حاد
akute Frage
مسأله آلمان
dutsche Frage
مسأله اصولی
grundsätzliche Frage
مسأله مورد اختلاف
strittige Frage
مشکل اساسی همین است
das ist die große Frage
۳. مطرح بودن، موردِ/ قابلِ بحث بودن؛ مطمحِ نظر بودن، در نظر گرفته شدن؛ ممکن بودن؛ یکی از امکانات به شمار رفتن
in Frage kommen \auch infrage kommen\
اصلاً حرفش را (هم) نزنید، بههیچ وجه مطرح نیست، ممکن (قابل بحث) نیست، نمی شود، به هیچ وجه!
das kommt gar nicht in Frage!
کسانی که (برای این سمت) ممکن است مطرح باشند/ موردِ بحث باشند
die (für diese Stelle) in Frage kommenden Personen
سه نفر شایسته ی این سمت (منصب) هستند (در نظر گرفته شده اند)
drei Personen kommen für diesen Posten in Frage
ممکن، مطلوب، شایسته
in Frage kommend
۴. مسلماً، بهطورِ مسلم، بیشک، بیتردید، بدونِ شک، بدونِ تردید
ohne Frage
۵. قطعی بودن
außer Frage stehen
(اصلاً جای) بحث ندارد، (اصلاً) حرف ندارد [عا]، شک برنمیدارد، مسلم است
das steht außer Frage; das ist gar keine Frage
۶. موردِ سؤال/ شک قراردادن، شککردن در، شکداشتن در، زیرِ سؤال بردن؛ [نیز:] بخطرانداختن
in Frage stellen \auch infrage stellen\
روی کسی یا چیزی تردید کردن
jdn. oder etwas in Frage stellen